بیشتر از آن

ساخت وبلاگ

اما به همان اندازه که کلکسیون او بزرگتر میشد

 تنهایی او نیز بزرگتر میشد.

درد بزرگی در قلب و سینه اش جا خوش کرده بود‌.

هیچ چیز آرامش نمی کرد.

نه مرغ های دریایی نه غروب تحسین برانگیز خورشید

و نه نادرترین صدف ها.

ماه ها گذشت و تبدیل به یک سال شدند.

بی کسی و تنهایی بزرگتر از آن شدند که بتواند تحمل کند.

آرزوی شنیدن صدا،حضور و لمس کسی را داشت اما

بیشتر از آن دلش می خواست از قلبش محافظت کند.

ماه ها گذشتند و سال های دیگری نیز سپس یک سال دیگر هم...


# شخصی DMC#رمانعوف
+   یکشنبه ۱۳۹۹/۱۲/۱۷ ~1:16  توسط DMC  | 
سنگین...
ما را در سایت سنگین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmc76 بازدید : 175 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 20:49